هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد

نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد

خوشا به حال خیالی که در حرم مانده است

و هرچه خاطره دارد از آن محل دارد

به یاد چایی شیرین کربلایی ها

لبم حلاوت احلی من العسل دارد

چه ساختار قشنگی شکسته است خدا

بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم

بگو محبت ما ریشه در هزل دارد

غلامتان به من آموخت در میانه خون

که رو سیاهی مانیز راه حل دارد

سید حمیدرضا