به ياد چايي شيرين كربلايي ها
خوشا به حال خیالی که در حرم مانده
و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد
......
فردا حرم پاسبان ملائك ارباب با صفا نائب الزياره تمامي دوستان هستم.
به اميد ديدار
خوشا به حال خیالی که در حرم مانده
و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد
......
فردا حرم پاسبان ملائك ارباب با صفا نائب الزياره تمامي دوستان هستم.
به اميد ديدار
فرياد زدم : علي - پناهم دادند
اين گونه به اين ميكده راهم دادند
با ديدن اين شوق عناياتي كرد
لبخند علي مرا خراباتي كردشكرت حضرت آقا به خاطر عيدي غدير...
خيلي غافلگير شدم و حسابي شرمنده ، مثل هميشه
هرکار نکرده ای بگویی کردم
پیش تو ولی دوباره کم آوردم
دل و دماغ رسنبازي صراطم نيست
طالب آملي
از خدایان پر ،
وز خدا خالیست ؛
قلب ما سرزمین اشغالیست .
علیرضا فولادی
مي گفت : من انتظار ندارم قيمت ها پايين بياد ، منتظرم عذاب الهي نازل بشه !
پيامبر مهرباني ها صلي الله عليه و آله و سلم فرمود :
مَن لايَرحَم لايُرحَم وَمَن لايَغفِر لايُغفَر لَهُ وَمَن لايَتُب لايَتوبُ اللّهُ عَلَيهِ؛
هر كس رحم نكند به او رحم نشود، هر كس نبخشد بخشيده نشود و هر كس پوزش را نپذيرد، خداوند پوزش و توبه او را نخواهد پذيرفت.
غررالحكم، ج2، ص438، ح3201
خودتان را مجهز كنيد، مسلح به سلاح معرفت و استدلال كنيد، بعد به اين كانونهاى فرهنگى - هنرى برويد و پذيراى جوانها باشيد. با روى خوش هم پذيرا باشيد؛ با سماحت، با مدارا. فرمود: «و سنّة من نبيّه»، كه ظاهراً عبارت است از «مداراة النّاس»؛ مدارا كنيد. ممكن است ظاهر زنندهاى داشته باشد؛ داشته باشد. بعضى از همينهائى كه در استقبالِ امروز بودند و شما - هم جناب آقاى مهماننواز، هم بقيهى آقايان - الان در اين تريبون از آنها تعريف كرديد، خانمهائى بودند كه در عرف معمولى به آنها ميگويند «خانم بدحجاب»؛ اشك هم از چشمش دارد ميريزد. حالا چه كار كنيم؟ ردش كنيد؟ مصلحت است؟ حق است؟ نه، دل، متعلق به اين جبهه است؛ جان، دلباختهى به اين اهداف و آرمانهاست. او يك نقصى دارد. مگر من نقص ندارم؟ نقص او ظاهر است، نقصهاى اين حقير باطن است؛ نمىبينند. «گفتا شيخا هر آنچه گوئى هستم / آيا تو چنان كه مينمائى هستى؟». ما هم يك نقص داريم، او هم يك نقص دارد. با اين نگاه و با اين روحيه برخورد كنيد. البته انسان نهى از منكر هم ميكند؛ نهى از منكر با زبان خوش، نه با ايجاد نفرت. بنابراين با قشر دانشجو ارتباط پيدا كنيد.
نكتهاى كه من مي خواهم عرض كنم، اين است كه اين اظهار محبت منتهى نشود به گفتن سخنانى و بيان تعبيراتى كه مبالغهآميز بودن آنها براى همه آشكار است. البته شعر جاى اغراق و مبالغه است؛ اما اين كه از افراد كوچك و ناقصى از قبيل اين حقير، با تعبيراتى اسم بياوريم كه مخصوص بزرگان عالم آفرينش است، مربوط به معصومين است، مربوط به انبياء و اولياء است، چيز خوبى نيست. ما اين فرهنگ را نبايد در جامعه گسترش دهيم. حذف اين گونه تعبيرات، هيچ منافاتى با محبت طرفينى هم ندارد.( بيانات در ديدار معلمان و اساتيد استان خراسان شمالى)
داستان دلبستگي مقام معظم رهبري و كتاب از آن رشته هاست كه سر درازي دارد. فقط همين قدر بدانيد كه دوستی چند سال پیش از قول ايشان نقل مي کرد: «يكي از چيزهايي كه هميشه حسرتش را مي خورم و به خاطر اقتضائات رهبري نمي توانم به سراغش بروم، قدم زدن در همين راسته كتاب فروشي هاست! كاش مي شد...»
ای خدایی که نزدیکی به کسی که آرزوی نزدیک شدن به تو را دارد.
یا مقیل العثرات اقلنى عثرتى یا مجیب الدعوات اجب دعوتى یا سامع الاصوات اسمع صوتى و ارحمنى و تجاوز عن سیئاتى یا ذاالجلال و الاكرام یا ارحم الراحمین
قومی که جان به حضرت جانان همی برند
شور آب سوی چشمهٔ حیوان همی برند
جان بر طبق نهاده به دست نیاز دل
پای ملخ به نزد سلیمان همی برند
آن دوست را بجان کسی احتیاج نیست
خرما ببصره زیره بکرمان همی برند
این راه را که ترک سر است اولین قدم
از سر گرفتهاند و به پایان همی برند
میدان وصل او ز پی عاشقان اوست
وین گوی دولتیست که ایشان همیبرند
بیچارگان چو هیچ ندارند نزد دوست
آنچه ز دوست یافتهاند آن همی برند
گر گوهر است جان تو ای سیف زینهار
آنجا مبر که گوهر از آن کان همی برند
غزل زیبای شیخ اجل سعدی شیراز
بی حاصلی از برزخ سی سال تکاپو
نه طالع نحسی ، نه سرانجام شهیدی
کاکایی
به یاد پارسال شب اول رجب حرم حضرت عشق (علیه السلام)
من از زیارت باغ شقایق آمده ام
ز آشیانه ی مرغان عاشق آمده آم
برایتان سخن از درد و داغ خواهم گفت
و از خزان گل و برگ و باغ خواهم گفت
چقدر مست در آن داغدار پهنه شدیم
و در ورودی آن شهر پا برهنه شدیم
به پای شوق ببین ذره تا کجا برود
دلم به خواب نمی دید کربلا برود
چقدر حال مناجات بود در محراب
چقدر لطف به ما داشت حضرت ارباب
چه اشک ها که روی خاک رد پا انداخت
چه بوسه ها که به درهای صحن جا انداخت
چه مرغ ها ز دل خسته در هوا برخاست
چه دست ها که چو گلدسته در هوا برخاست
چه لطمه ها که در آن آستان به چهره زدیم
که راهمان به حرم داده اند اگر چه بدیم
چو باد پرچم سرخش تکان تکان می داد
دلم برای غریبیش کاش جان می داد
نگاه خسته ندیدی چه پر و بالی داشت
و باز در شب جمعه حرم چه حالی داشت
اگر چه رفت دل از دست یادتان کردیم
خدا خودش که گواهست یادتان کردیم
میان آن همه احساس جایتان خالی
کنار مرقد عباس جایتان خالی
صدای ناله ی امن یجیب می آمد
مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه میخواند.
وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.
پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.»
ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمیداشت ، آن مرد هم همین کار را میکرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمیخواست واکنش نشان دهد.
وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: «حالا ببینم این مرد بیادب چکار خواهد کرد؟»
مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش را خورد.
این دیگه خیلی پرروئی میخواست!
او حسابی عصبانی شده بود.
در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.
وقتی داخل هواپیما روی صندلیاش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که : جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!
خیلی شرمنده شد!! از خودش بدش آمد ... یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.
آن مرد بیسکوئیتهایش را با او تقسیم کرده بود،
بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد...
در صورتی که خودش آن موقع که فکر میکرد آن مرد دارد از بیسکوئیتهایش میخورد خیلی عصبانی شده بود.
و متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرتخواهی نبود...
در کشور ما با توجه به تبلیغاتی که برای ورزش بخصوص فوتبال می شود و با وجود اینکه توسط رسانه ای قدرتمند مانند تلویزیون و همچنین روزنامه های ورزشی که برخلاف تمام دنیا تعداد آنها در کشور ما زیاد است خواهی نخواهی فوتبال در کانون توجه مردم بویژه نوجوانان و جوانان قرار می گیرد .
طبیعی است افرادی که توسط این جو بوجود آمده به شکل غیر طبیعی بزرگنمایی می شوند خودبخود الگوی نگاه های نظاره گر قرار می گیرند .
متاسفانه مسئولین فرهنگی نادانسته عده ای را سرمشق جوانان این مرز و بوم قرار داده اند که هیچ توجهی به ارزشهای جامعه ندارند و کمترین فاکتورهای اخلاقی را رعایت نمی کنند .
در این بین چیزی که بیشتر از همه به چشم می آید و در جامعه نیز رواج دارد دروغ و تظاهر است که بیننده ( منصف و به دور از تعصبات رنگی ) را به شدت آزار می دهد .
این رفتار بطور ناخودآگاه دلیلی می شود برای توجیه عمل زشت جوانی که قهرمان خود را بارها در این وضعیت مشاهده می نماید .
در طول بازی فوتبال که اکثرا سیمای ایران بازی های دو تیم پایتخت را پوشش می دهد بدفعات شاهد زمین خوردن و تظاهر بازیکنان هستیم . آنها به راحتی دروغ را برای پیشبرد اهداف خود بکار می برند و آنرا سرپوشی برای ناتوانی فنی و ضعف بدنی خود قرار می دهند . صحنه هایی که در نمونه های خارجی آن دیده نمی شود و اگر هم از معدود بازیکنانی این رفتار سر بزند با برخورد شدید دیگر بازیکنان همراه است و بخوبی تنفر آنان از این تظاهر و دروغ احساس می شود .
شاید برای یک هوادار خوشایند باشد که بازی به سود تیم محبوبش جریان می یابد و در ناخودآگاهش این تظاهر بشدت توجیه پذیر باشد و یا حد اقل مغفول ذهن واقع شود .از تماشاگری که بارها یک ارزش اخلاقی در برابر دیدگانش فروریخته می شود چه انتظاری می توان داشت ؟
بگذریم از رفتار دور از ادب و شنیع چند بازیکن تیم پایتخت نشین در ورزشگاه سردار جنگل که هرکدام در برهه ای بازوبند تیم ملی جوانان و بزرگسالان را بر دست بسته اند !!!
تا دیر نشده فکری کنیم ....
يك روز ميگفت از پلهها افتاده، يك روز ميگفت زمين خورده، يك روز ميگفت تصادف كرده است اما همهمان ميدانستيم خانم دكتر، استاد دانشگاه... از شوهرش كتك ميخورد. بالاخره طاقتم تمام شد. آن روز، دست راستش شكسته بود و تمرين ميكرد با همان دست چيزي بنويسد. گفتم «جدا شو فاطمه جان! مردي كه دست بزن دارد را بايد تنها گذاشت.» پرسيد «تنها؟! عزيزم را تنها بگذارم؟!» رنگش پريد، بغض كرد و اشكها كه شلوغ كردند از شوهرش گفت كه تخريبچي سالهاي جنگ بود و حالا جانباز اعصاب و روان. مرد، عاشق فاطمه بود اما هر بار موجي ميشد....
چند بار اول، جانباز قصه ما، خودش هم باور كرده بود كه همسرش، زمين خورده يا تصادف كرده است و حتي سرزنشش كرده بود كه چرا حواس پرتي ميكند «ميداني چقدر دوستت دارم فاطمه؟ ميداني؟»
اما بعدتر فهميده بود آن كبوديها و زخمها و شكستگيها، كار خودش است. فهميده بود وقتي از خود بيخود ميشود، وقتي موج ميآيد و او را مثل صدفي كوچك از ساحل ميكند و با خود ميبرد، جنگ در دنيايش باز آغاز ميشود و آن وقت، همه دشمن ميشوند؛ فاطمه، مثل مهي رقيق ناپديد ميشود؛ خانه ميشود خط مقدم و او جان دادن تك تك رفقايش را ميبيند و بعد مثل ماهي افتاده بر خاك، دست و پا ميزند، فرياد ميكشد و ميان آن بيخوديها، فاطمهاش كتك ميخورد و ترسيده و گريان، به آسايشگاه جانبازان اعصاب و روان زنگ ميزند تا بيايند مونسش را آرام كنند و اگر لازم است ببرندش تا اتاق «فيكس» آسايشگاه كه خداي ناكرده به خودش صدمهاي نزند.
مرد از خودش متنفر شده بود، هر بار اصرار ميكرد در آسايشگاه بماند، ميگفت ميداند نگهداري بيمار اعصاب و روان در خانه چقدر سخت است، ميگفت نميخواهد بيش از اين شرمنده فاطمهاش شود، ميگفت از خودش خجالت ميكشد اما فاطمه نميگذاشت، به همه التماس ميكرد شوهرش را راضي كنند به خانه برگردد. ميگفت «بدون شوهرم نميروم»، ميگفت «آن طفلك كه نميخواست بزند... خودم بيدقتي كردم...» ميگفتند «نميخواهد با شما حرف بزند.» ميگفتند «نميخواهد ببيندتان...» و او هر بار آنقدر ضجه ميزد، آنقدر التماس ميكرد، آنقدر اشك ميريخت كه مرد ناچار ميشد به خانه بيايد. فاطمه رو كرد به من، گريهاش تمام شده بود مثل خاطرههايش، گفت «ميخواهم باور كنم بيحواسي كردهام، زمين خوردهام يا تصادف كردهام اما بدون او، نميتوانم زندگي كنم... ميفهمي؟» سر تكان دادم كه «نه» خواستم بگويم «وقتي خودش اصرار دارد در آسايشگاه بماند؛ چرا اين همه التماسش ميكني برگردد؟» حرفم را از چشمهايم خواند. بلند شد كه برود سركلاس. گفت «بايد عاشق باشي تا بفهمي... بايد... عاشق... باشي...»
جام جم / مريم يوشيزاده
در بیان عظمت نام تاریخی خلیج فارس همین بس که استفاده از این نام قدمتی بیش از 2500 سال دارد و از آن موقع به بعد نیز در اکثر کتابها، اطلسهای جغرافیایی، نقشهها، سنگ نبشتهها، نامههای تاریخی و کلیه اسناد معتبری که در سراسر جهان مشاهده میشود از نام تاریخی خلیج فارس و یا در زبانهای مختلف دنیا از نام های مترادف آن نظیر سینوس پرسیکوس، بحر الفارسی، الخلیج الفارسی، دریای پارس و ... استفاده شده است.
ایران
قدیمیترین نام کشورهای حوزه خلیج فارس به دلیل قدمت و کاربرد و نفوذ سابقه فرهنگی، جغرافیایی و سیاسی و استمرار و ثبات و وضوح معنی در بین کشورهای حوزه خلیج فارس نام ایران میباشد و حتی در بین نام کشورهای جهان نیز به دلیل بهرهمندی از سابقه و تمدن چند هزار ساله میتوان از ایران به عنوان یکی از قدیمیترین نام کشورهای جهان نام برد.
ویل دورانت در فصل هفتم کتاب تاریخ تمدن (عصر ایمان) در معرفی ایرانیان و نام ایران چنین میگوید: ایران قرن سوم وسیعتر از ایران امروز بود چنانکه از نام آن بر می آید سرزمین آریاییها بوده است و افغانستان، بلوچستان، سغد، بلخ و عراق را نیز در برداشت.
متن کامل مقاله در ادامه مطلب
خلاصهای از سخنرانی سهیل کریمی در مورد وضعیت کنونی مقاومت اسلامی و انقلابیون «پاراچنار»
........
اصلا زمانی نیست که صدای خمپاره و انفجار آن جا شنیده نشود. بیش از ۱۳۰۰ نفر در سه سال گذشته در مناطق گوناگون کُرام ایجنسی شهید شده اند. و در سه چهار سال اخیر به خاطر بیماری و نبودن درمانگاه و… ۱۵۰۰ نفر زن و کودک از بین رفته اند. در هر کوچه دو سه شهید را به صورت پراکنده دفن کرده اند. بر سر مزار شهدا هم یا پرچم جمهوری اسلامی نصب است، یا پرچم قرمز رنگ یا حسین. در کمتر مغازهای که عکس امام و آقا نباشد. عموما ولایتمدار و علاقه مند به جمهوری اسلامی هستند. یک عده آن جا هستند که مدام در مورد مسائل داخل ایران درباره پاراچنار سمپاشی می کنند. اما عموم مردم شدیدا به ولایت فقیه و حضرت آقا اعتقاد دارند. مردم آن جا می گویند ما ۴۰۰، ۵۰۰ سال است این جاییم اما حاضریم ما را ببرند ایران، اهل سنت ایران را بیاورند این جا که دعوا خاتمه پیدا کند. ما چیز زیادی هم نمی خواهیم حاضریم کارگری کنیم.
همه چیز از شهید عارف حسینی نشئت می گیرد
علامهی شهید، در ابتدای انقلاب و در حمایت از حرکت انقلابی امام رحمةالله و به پشتیبانی از انقلاب اسلامی ایران، راهپیمایی چند هزار نفری به مسافت دویست کیلومتر از «پاراچنار» تا «پیشاور» را تدارک دید و در پیشاور، ضمن تشکیل یک اجتماع عظیم، به دفاع از انقلاب اسلامی و رهبری امام خمینی رحمةالله پرداخت که این تجمع عظیم و اجتماع بزرگ مسلمین که در نوع خود در تاریخ پاکستان بینظیر بود، باعث جلب توجه مردم پاکستان به انقلاب اسلامی ایران گردید.
«غزلی تقدیم به شیعیان بی گناه پاراچنار»
لقمه ای از دهان مان کم شد، خون دل خورده بعد جان دادیم
لقمه ای در دهان تو سم شد، ز تاسف سری تکان دادیم
گریه کردی ؛ فرات طغیان کرد، چشم حق از دو چشم تو بارید
جامه زر خریدمان تر شد، فحش تحویل آسمان دادیم!
روی کردی به آسمان با اشک، تا امیدت به حضرت ماه است
خیره هستیم بر سفیر امید، ماهواره به هم نشان دادیم!
می بُرند اشقیای کرب و بلا، به جنون پا و دست و سرها را
دل امان نامه را چو امضا کرد، از تو بر عالمی امان دادیم
می کشی از نهان دل گاهی، ناله ای نه ، غریو نه، آهی
ما نداریم از برای تو وقت، گوشمان را به بلبلان دادیم
نکند قلبمان خطر بکند، شایدم جیب مان ضرر بکند
در شعار و نه در عمل، گوییم، دستمان را به شیعیان دادیم
مردن تو به ما چه مربوط است؟، زنده ها بی اهمیت هستند
هر زمان وقت مرگ تو برسد، در غم و غصه تو جان دادیم!
پس از جنگ مجسمه ای از او در یکی از پارک شیرین کرمانشاه ساخته میشود. علی رغم تقدیرهایی که از او شده حیدرپور پس از مرگ شوهر و در دهه چهارم زندگی خود زندگی فقیرانه ای را دنبال میکند.
دانشنامه ویکی پدیا
چهار دانشجو كه به خودشان اعتماد كامل داشتند يك هفته قبل از امتحان پايان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر ديگر حسابي به خوشگذراني پرداختند. اما وقتي به شهر خود برگشتند متوجه شدند كه در مورد تاريخ امتحان اشتباه كرده اند و به جاي سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراين تصميم گرفتند استاد خود را پيدا كنند و علت جا ماندن از امتحان را براي او توضيح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر ديگري رفته بوديم كه در راه برگشت لاستيك خودرومان پنچر شد و از آنجايي كه زاپاس نداشتيم تا مدت زمان طولاني نتوانستيم كسي را گير بياوريم و از او كمك بگيريم، به همين دليل دوشنبه دير وقت به خانه رسيديم.».....استاد فكري كرد و پذيرفت كه آنها روز بعد بيايند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر يك ورقه امتحاني را داد و از آنها خواست كه شروع كنند....آنها به اولين مسأله نگاه كردند كه 5 نمره داشت. سوال خيلي آسان بود و به راحتي به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتيازي پشت ورقه پاسخ بدهند كه سوال اين بود: « كدام لاستيك پنچر شده بود؟»....!!!
چند روش کلی برای سرقت از بانک وجود دارد که هرکدام از آنها را به اختصار توضیح میدهم.
*روش اول
مواد لازم:
بانک، اتومبیل تندرو همراه با کارت سوخت، انواع و اقسام اسلحه گرم و سرد (مانند:تفنگ، پاشنهکش، آرپیجی، گاز اشکآور، چاقو، تانک، ناخنگیر)، ماسک و یا جوراب (خوشبو) برای پنهان کردن چهره، کیسه و یا چمدان برای حمل پولهای سرقت شده و ...
روش انجام کار:
در حالی که چهرهی خود را پنهان کردهاید، با سلاح وارد بانک میشوید و همه را به رگبار میبندید و سپس مثل احمقها منتظر میمانید تا پلیس بیاید و شما را دستگیر کند!
* روش دوم
مواد لازم:
همان مواد لازم روش اول
روش انجام کار:
در حالی که چهرهی خود را پنهان کردهاید، با سلاح وارد بانک میشوید و هیچکس را به رگبار نمیبندید و منتظر میمانید تا شما را به رگبار ببندند!
* روش سوم
مواد لازم:
همان مواد لازم روش اول
روش انجام کار:
درحالی که چهرهی خود را پنهان کردهاید، با سلاح وارد بانک میشوید و از خیر دزدی میگذرید و قبل از اینکه دیگران، شما را به رگبار ببندند، خودتان، خودتان را به رگبار ببندید!
* روش چهارم
مواد لازم:
همان مواد لازم روش اول
روش انجام کار:
در حالی که چهرهی خود را پنهان کردهاید، با سلاح وارد بانک میشوید و از بانک با موفقیت سرقت میکنید!
* روش پنجم
مواد لازم:
ندارد
روش انجام کار:
سعی کنید رییس بانک بشوید و سپس از بانک اختلاس کنید!
رضا احسانپور / وبلاگ پارک ممنوع