همین که نیزه جدا کرد تار و پود تنت را
کبوتران همه خواندند شعر پر زدنت را

کمند و نیزه و شمشیر تا دخیل ببندند
نشانه رفته ز هر چارسو، ضریح تنت را

چنان به سینه ات از زخم ها شکوفه شکوفید
که دجله غرق تماشاست باغ پیرهنت را

دهان خشک تو جایی برای آب ندارد
به نام و یاد خدا پر نموده ای دهنت را

تو سیّدالشّهدایی، تویی که خون خدایی
خدا ز شاهرگ خویش دوخته کفنت را

عليرضا بديع