دي شيخ با چراغ....
حتي به جرعهاي شده مهمانِمان کنيد
زلفي نشان دهيد و پريشانِمان کنيد
اين اشکها به محضر دريا نميرسند
اي برقهاي عاطفه! بارانِمان کنيد
«دي شيخ با چراغ» نفهميد، گِرد شهر
هي چرخ ميزنيد که انسانِمان کنيد
درياي بادهايد ولي جام ما کم است
آيينه بستهايد، فراوانِمان کنيد
در فاطميه بود که ما سينه زن شديم
از اين در آمديم که درمانِمان کنيد
از ما مسافرانِ قدم دور خود زدن،
سلمان شدن گذشت، مسلمانِمان کنيد
يک نور واحديد که در چارده افق
تکرار ميشويد که حيرانِمان کنيد
زلفي نشان دهيد و پريشانِمان کنيد
اين اشکها به محضر دريا نميرسند
اي برقهاي عاطفه! بارانِمان کنيد
«دي شيخ با چراغ» نفهميد، گِرد شهر
هي چرخ ميزنيد که انسانِمان کنيد
درياي بادهايد ولي جام ما کم است
آيينه بستهايد، فراوانِمان کنيد
در فاطميه بود که ما سينه زن شديم
از اين در آمديم که درمانِمان کنيد
از ما مسافرانِ قدم دور خود زدن،
سلمان شدن گذشت، مسلمانِمان کنيد
يک نور واحديد که در چارده افق
تکرار ميشويد که حيرانِمان کنيد
صرافان
+ نوشته شده در چهارشنبه هفدهم آبان ۱۳۹۱ ساعت 6:2 توسط مصطفی
|