فاتح بازی دراز

ساكش را بست، و مقابل در ايستاد نگاهي به قامتش انداختم دلم لرزيد نمي‌خواستم بار ديگر از او جدا شوم، گفتم:«محسن جان! تو دوباره از خطر نجات يافتي من خيلي دلم شور مي‌زند اين دفعه ديگر نرو.با اين وضعيت که نمي‌تواني کربلا را آزاد کني، محسن آرام پاسخ داد:«مادرجان! ناراحت نباش، هيچ اتفاقي نخواهد افتاد. مادر ما کربلا را براي خودمان نمي‌خواهيم،‌کربلا را براي سالهاي بعد مي‌خواهيم. همسر برادرش جلو آمد، او هم نگران بود. با ناراحتي گفت: «آقا محسن مادرت راضي نيست نرو! باپدرش صحبت كردم بلكه او را راضي نمائيم، اين بار به جبهه نرود. هر دو مصرانه گفتيم. تو به علت جراحتت خيلي ناتوان شده‌اي، پوتين‌ها را پايش كرد، نگاهش را از من دزديد و گفت: «مادر هر دستوري بدهي انجام مي‌دهم اما از من نخواه كه بمانم، من عهد كرده‌ام كه تا آخرين لحظه باشم.»
فايده‌اي نداشت بايد مي‌رفت دلش جاي ديگري بود. بغضي در سينه داشت كه اينجا نمي‌شكست. با بغض و گريه گفتم :«برو مادر! خدا نگهدار...»

وصيت نامه شهید محسن وزوایی

اي امت شهيد‌پرور ايران امروز در شرايطي هستيم كه لحظه‌اي غفلت خيانت به اسلام و قرآن است. بايد با هم براي خدا تا آنجا كه جان در توان داريم كوشش كنيم. امروز تمامي مزدوران و طاغوتيان به مقابله با انقلاب عزيزاسلامي پرداخته‌اند،‌ و در رأس آن به تعبير امام، شيطان بزرگ آمريكا و در دنبال او تمامي وابستگان ديگرش. پس از خدا غافل نشويد كه پشيماني سودي ندارد، اين منافقان از خدا بي‌خبر بايد بدانند كه ملت آنها را شناخته است. شما نامردان تاريخ هستيد كه روي تمامي جباران تاريخ را از يزيد گرفته‌ تا هيتلر سفيد كرده‌ايد. ...شما امت مسلمان ايران در تاريخ جهان نمونه هستيد. شما فرزنداني تربيت نموده‌ايد كه شهادت را بالاترين سعادت خود مي‌دانند و فقط روي پشتوانه الهي حساب مي‌كنند و شكست در راه چنين حركتي مفهومي ندارد،‌ خدا را شكر مي‌كنم كه نعمت زجر كشيدن در راهش را نصيبم نمود. خدا را شكرمي‌كنم كه نعمت شركت در عمليات به منظور روشن‌كردن سرزمين‌هاي سرد و بي‌روح گشته از وجود صداميان به نور خدايي نصيبم شد و از خدا مي‌خواهم كه شهادت در راهش را نصيبم گرداند و آنگاه كه به مشيت الهي از اين دنياي فاني رفتم در زمره شهدا به حساب آيم و از خدا مي خواهم كه مرا به حال خود وا نگذارد كه بنده‌اي حقير و زبون هستم و به درگاه كسي غير از تو نمي‌توانم روي بياورم.اگر نتوانستيد جنازه‌ام را به عقبه بياوريد آن را به روي مينهاي دشمن بگذاريد تا اقلاً جنازه من کمکي به حاکميت اسلام کرده باشد. ‌انشا‌الله.
اللهم الرزقنا توفيق الشهادة في سبيلك...

26/12/1360
ساعت11شب
دزفول