میلاد شمس الشموس ملک توس
میان این همه غوغا، میان صحن و سرایت
بگو که می رسد آیا صدای من به صدایت؟
منی که باز برآنم که دعبلانه برایت
غزل ترانه بخوانم در آرزوی عبایت
من و عبای شما؟ نه من از خودم گله دارم
من از خودم که شمایی چقدر فاصله دارم
هنوز شعر نگفته توقع صله دارم
منی که شعر نگفتم مگر به لطف دعایت
چقدر خوب شد آری، نگاهتان به من افتاد
همان دقیقه که چشمم درست کنج گهرشاد
بدون وقفه به باران امان گریه نمی داد
هزار تکه شد این من به لطف آینه هایت
چنان که باید و شاید غزل غزل نشدم مست
که دست من به ضریحت در این سفر نرسیده است
من این نگاه عوامانه را نمی دهم از دست
اجازه هست بیفتم شبیه سایه به پایت؟
دوباره اشک خداحافظی رسیده به دامن
دوباره لحظهء تردید بین ماندن و رفتن
و باز مثل همیشه در آستانهء در من ـ
کبوترانه زمین گیر می شوم به هوایت
مربع
سکوت کرده دوباره جهان برای من و تو
نبود و نیست صدایی به جز صدای من و تو
و می روم به امید دوباره های من و تو
میان این همه غوغا میان صحن و سرایت
پرسه در خیال سید حمیدرضا برقعی
شب ششم محرم شمسی : حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام
چشم هایش همه را یاد مسیحا انداخت
در حرم زلزله ی شور تماشا انداخت
هیچ چیزی که نمی گفت فقط با گریه
جلوی پای عمو بود خودش را انداخت
با تعجب همه دیدند غم بدرقه اش
کوه طوفان زده را یک تنه از پا انداخت
بی زره رفت و بلا فاصله باران آمد
هر کس از هر طرفی سنگ به یک جا انداخت
بی تعادل سر زین است رکابی که نداشت
نیزه ای از بغل امد زد و او را انداخت
اسب ها تاخته و تاخته و تاخته اند
پس طبیعی است چه چیزی به تنش جا انداخت
با عمو گفتن خود جان عمو را برده
آنکه چشمش همه را یاد مسیحا انداخت
علیرضا لک
گلبرگ های یاسمنت زیرو رو شده
باغی از آه شعله زنت زیرو رو شده
پیراهنی که بر بدنت بود کنده اند
پیراهنی که شد کفنت زیرو رو شده
یک دشت سنگ بوسه بر روی گونت زده
یک دشت نیزه دور تنت زیرو رو شده
با من بگو به دست که افتاد کاکلت
اینطور زلف پر شکنت زیرو رو شده
تقصیر استخوان سر راه مانده است
شکل نفس نفس زدنت زیرو رو شده
این نعل های تازه چه کرده اند ، وای من
چشمت، لبت ، رخت ، دهنت زیرو رو شده
شب پنجم محرم شمسی: حضرت عبدالله بن حسن علیه سلام
حسین علیه السلام، او را در آغوش گرفت و به سینه چسباند و فرمود:
« فرزند برادرم! بر این مصیبتی که به تو رسیده است شکیبا باش و آن را نیک بشمار. خداوند تو را به پدران شایسته ات ملحق میکند.»
در این هنگام، حرمله تیری به سوی آن کودک انداخت و او را در آغوش عموی خویش به شهادت رساند.
منبع:
لهوف سید بن طاووس، ص 146.
لشگریان خیره سر، چند نفر به یک نفر؟
فاطمه گشته خونجگر، چند نفر به یک نفر؟
خواهر دل شکسته اش همره دختران او
زند به سینه و به سر ،چند نفر به یک نفر؟
بین زمین و آسمان جنت و عرش و کهکشان
پر شده است این خبر، چند نفر به یک نفر؟
حور و ملک به زمزمه وای غریب فاطمه
حضرت خضر نوحه گر، چند نفر به یک نفر؟
آه و فغان مادرش به قلب سنگی شما
مگر نمیکند اثر، چند نفر به یک نفر؟
عمو رمق ندارد و همه هجوم می برید
مرد نبوده اید اگر، چند نفر به یک نفر؟
وحید قاسمی
یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی
که به این سینه مجروح تو با پا نزنی
ذکر لا حول ولا از دو لبش می بارد
با چنین نیزه سر سخت به لبها نزنی
عمه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ
می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی
نیزه ات را که زدی باز کشیدی بیرون
می زنی باز دوباره شود آیا نزنی
نیزه ات را که زدی باز نمی شد حالا
ساقه نیزه خونین شده را تا نزنی
من از این وادی خون زنده نباید بروم
شک نکن این که پرم را بزنی یا نزنی
دست و دل باز شو ای دست بیا کاری کن
فرصت خوب پریدن شده درجا نزنی
علیرضا لک
شعرجالب علیرضاقزوه درباره عوامل اختلاس!
که دولت چه می خواهد از جان مجلس
یا مجلس چگونه کنار می آید با قوه قضاییه ...
به من مربوط نیست که اختلاس 300 میلیاردی یعنی چه
و اصلا 300 میلیارد چقدر است و
پشت ماجرا چه پدرسوخته هایی هستند
به من مربوط نیست دیگر
که حکم جلب دارد و
آبرو می برند...
پس ای ابر خطاپوش ببار...
به من مربوط نیست که بگویم آقای "ایکس" که کمی چاق است
که بود و کجا بود
و چه شد که شد و افتاد
یا اقای "وای" که شکل مستر فلان بود
یا آقای "زد" که لاغر است و مدام قول می دهد
اصلا که بوده اند و کجا بودند
یا این که این جماعت زیبایی اندام
چه ارتباطی با سیاست دارند
ای کاشکی آقای "ایگرگ" این الف بچه ها را نمی آورد...
( این ایگرگ می تواند آقای آلبرت انیشتن باشد
که لابد ارتباطی با اختلاس هم دارد)
من فقط باید بنویسم آقای "ایکس" و "زد"
و شما خیال کنید که آنها آقای سنگ پایند یا آقای رب گوجه فرنگی
وقتی که قاط می زند اقتصاد سیاسی
سیاست فرهنگی
باید که هنگ کند
اشعار من
و گاه شعر همین می شود که می بینی
البته ما شاعران می دانیم که حال سیاست خوب نیست
البته ما دانش آموزان می دانیم
تا وقتی اختلاس حل نشود
کیف قاپها تمام نمی شوند
البته ما ریزه میزه ها می دانیم
که اختلاس ریشه داشت در حرمسرای آقامحمدخان قاجار
در سبیل ناصرالدین شاه
و ریشه دارد در ویلاهای کانادا
پس ربطی به رییس بانک ملی ندارد
که رفته است دوش آب خنک بگیرد در جایی مثل پپسی
البته ما شاعران می دانیم
که دولت بی تقصیر است
و مجلس محترم بی تقصیر است
حتی آقای "ایگرگ" و "زد" بی تقصیرند
گناهکار واقعی نیروی جاذبه زمین است
و من هم بی تقصیرم
اما
وقتی کسی معذرت نمی خواهد
من عذر می خواهم از همه
مردم عذر می خواهند از شما
ما را ببخشید آقای "ایکس"
تصدقت بروم آقای "ایگرگ"
شما بی نظیرید آقای "زد"...
سایت تابناک
نامه نگاری محرمانه ی اینشتین با آیت الله العظمی بروجردی
آلبرت اینشتین در رساله ی پایانی عمر خود با عنوان : دی ارکلرونگ"، یعنی : بیانیه" ، که در سال 1954 ( =1333ش ) آن را در آمریکا و به آلمانی نوشته است اسلام را بر تمامی ادیان جهان ترجیح می دهد و آن را کامل ترین و معقول ترین دین میداند.
شعر کامل استاد محمود کریمی در ثای حضرت زینب سلام الله
نون و قلم نبی است و ما یسطرون حسین
طاق فلک علی است به عالم ستون حسین
خلقت تمام حضرت زهراست خون حسین
هستی تمام ظاهر و مافی البطون حسین
با یک قیامت است هم الغالبون حسین
در این قیام نقطه پرگار زینب است
نحوه محاسبه عاشورای شمسی
متن کامل مقاله را در ادامه مطلب بخوانید
.........
مطابقت تاريخ قمری واقايع عاشورا با تقويم شمسی
واقعة تاريخی |
تاريخ قمری |
تاریخ ميلادی |
روز تاريخ شمسی |
شماره ماه |
مرگ معاويه |
15 رجب 60 |
21/4/680 |
شنبه 4 ارديبهشت 59 |
15370 |
حرکت امام حسين به مکه |
28 رجب 60 |
4/5/680 |
جمعه 17 ارديبهشت59 |
15370 |
ورود امام حسين به مکه |
3 شعبان 60 |
8/5/680 |
سه شنبه 21 ارديبهشت59 |
15369 |
اعزام مسلم بن عقيل به کوفه |
15رمضان60 |
18/6/680 |
دوشنبه 31 خرداد 59 |
15368 |
ورود مسلم بن عقيل به کوفه |
5 شوال 60 |
8/7/680 |
يکشنبه 20 تير59 |
15367 |
حرکت امام حسين به کوفه |
8 ذيحجه 60 |
8/9/680 |
شنبه 20 شهريور59 |
15365 |
شهادت مسلم بن عقيل |
9 ذيحجه 60 |
9/9/680 |
يکشنبه21شهريور59 |
15365 |
به دار زدن ميثم تماردر کوفه |
22 ذيحجه 60 |
22/9/680 |
شنبه 3 مهر 59 |
15365 |
شروع سال 61 قمری |
1 محرم 61 |
1/10/680 |
دوشنبه 12 مهر 59 |
15364 |
ورود امام حسين به کربلا |
2 محرم61 |
2/10/680 |
سه شنبه 13 مهر |
15364 |
ورود سپاه اِبن سعد به کربلا |
3 محرم 61 |
3/10/680 |
چهارشنبه 14 مهر |
15364 |
روز تاسوعا |
9 محرم61 |
9/10/680 |
سه شنبه 20 مهر |
15364 |
عاشورا (شهادت امام حسين) |
10 محرم 61 |
10/10/680 |
چهارشنبه 21مهر 59 |
15364 |
ورود کاروان اسيران به کوفه |
12 محرم 61 |
12/10/680 |
جمعه 23 مهر 59 |
15364 |
حرکت کاروان اسيران به شام |
19 محرم61 |
19/10/680 |
جمعه 30 مهر 59 |
15364 |
ورود کاروان اسيران به شام |
1 صفر 61 |
30/10/680 |
سه شنبه 11 آبان 59 |
15363 |
اربعين و روز ورود جابر به کربلا |
20 صفر 61 |
18/11/680 |
يکشنبه 30آبان 59 |
15363 |
وفات حضرت زينب در شام |
15 رجب 62 |
31/3/682 |
دوشنبه 14 فروردين61 |
15346 |
قيام مختار ثقفی |
14 ربيع الاخر 66 |
17/11/685 |
جمعه 29 آبان 64 |
15301 |
خمس اصول دین
شوق عنان گسیختگی را به باد داد
آنقدر سوختم که پس از نیمه جان شدن
باران اشکهای تو حکم جهاد داد
چشمت همین که خواست قیامت به پا کند
خمس اصول دین مرا از معاد داد
دل با کمال میل ، خودش از ازل گرفت
این داغ را و تا به ابد امتداد داد
در عرصه ی قضا و قدر امر،امر اوست
باید سکوت کرد که او هرچه داد ، داد
سید مهدی موسوی
مناجات
سپاس خدائي را كه دوستم دارد در حالي كه از من بي نياز است
والحمدلله الذي ََيَحلُمُ ُعني كاّني لاذنبَ لي
و سپاس خدائي را كه چونان با من صبوري كند كه انگار
هيچ گناهي نكردم
آخرین بازمانده روزگار سپری شده
آخرین بازمانده های نسل طلایی ما بودند. آخرین هنرمندان توپ گرد به سنت فوتبال ایرانی. فرهاد مجيدي و علي كريمي. مثل فرش های نفیس قدیمی. تابلوهای مینیاتور لبالب از جزئیات. یادگارهای گذشته. نسلي كه فوتبال را در خانه ها آغاز کرد. زمانی که خانه ها هنوز حیاط داشتند. احتمالا حوضی و یک دو درخت. نمونه ای از پسر بچه های پر شر و شوری که در کوچه ها به دنبال توپ می دویدند. در خيابان های کم عرض. در خیابان هایی که بازی ها گاه و بیگاه برای عبور اتومبیل ها قطع می شدند. آخرین نسل بار آمده در فوتبال محلات. استاد بازی های گل كوچك. بازي های سه به سه و چهار به چهار.
این که مجيدي متولد 56 است و كريمي متولد 57 تصادفی نیست. نسل های بعد بازی ها خیابانی را نمی فهمیدند. طعم بازی های گل کوچک را نمی چشیدند. شهرها خيابان ها را می بلعيدند و فوتبال از نوع ایرانی اش که مهارت های فردی را غنا می بخشید بر باد می دادند. محو کردند. به همین دلیل حرکات فرهاد مجیدی هنوز میخکوب کننده است و شیرین. هنوز تماشایی است و سحرآور. مدافعان امروزي نمي دانند با او چه کنند. نمی دانند چگونه مهارش کنند. چرا که فوتبالی که او بازی کرده را بازی نکرده اند. حرکاتی که او انجام داده را انجام نداده اند. دریبل هایش. استارت هایش. حرکت در مناطق محاصره شده و بغل پاهایش ما را پرتاب می کردند به گذشته ها. به دورها. با به یاد آوردن اکبر افتخاري، محمد صادقی، ابراهیم قاسمپور، ایرج دانايي فرد، حسن روشن، ناصر محمد خانی و خیلی های دیگر. خیلی هایی که اکنون جایشان در فوتبال ایران خالی است. خیلی زیاد.
مجیدی هنوز در اوج قرار دارد. در سی و پنج سالگی اش هنوز او را پسر جوانی قلمداد می کنیم (که برتافته از سادگی سیمایش هم هست. از معصومیت نگاهی باوقار). هنوز گل هاي حساس تیمش را مي زند. جلوتر از جوان ها. می دانیم هنوز هم می تواند عصای دست تيم ملي باشد. تیم ملی که نمی داند برای گشودن دروازه ها در صورت نزول کریم انصاری فرد چه کند.
اما ناگهان وداع کرد. خداحافظي. در اوج. پس از زدن سه گل در سه داربی پیاپی درون دروازه رقیب سنتی سرخپوش. با نزدیک شدن به جایگاه افسانه ای صفر ایرانپاک. آن چه اريك كانتونا را به یاد آورد. کانتونایی که خیلی زود در سی سالگی ناگهان وداع کرد و از منچستر یونایتد رفت. همین طور پل اسکولز که در سی سالگی اعلام کرد پیراهن تیم ملی را نخواهد پوشید تا در خدمت باشگاهش باشد.
شايد تصمیم مجیدی برگرفته از خستگي باشد، یا شاید هم بي حوصلگي. در عین حال يادمان نرود سی و پنج ساله شده. سن و سالی که حفظ شرایط جسمی دشوار است و نبرد فیزیکی با بازیکنان پانزده سال جوان تر از خود بسیار سخت. بستن بار سفرهای دور برایش آسان نخواهد بود. همین طور حضور در اردوهای طولانی. به علاوه انتظارات بزرگ. این که او می خواهد آخرین پرده های فوتبالی اش را در اوج به پايان رساند قابل درك است. احتمالا برای همه ما. هم طرفداران استقلال و هم پرسپولیسی ها که تردیدی ندارم در آینده با ستایش از او یاد خواهند کرد. چنان که از ناصر حجازی با احترام فراوان یاد می کنند.
خداحافظي مجید، خداحافظي توام با وقار است. آمیخته به احترام. با اشاره به جوانانی که شایسته هستند و پشت خط مانده. باز کردن راه برای دیگران. محض نمونه ميلاد ميداوودي كه در مرز ستاره شدن بسر می برد.
خاطره های ملی او کم شمار ماندند. بسیار کمرنگ. بیست ساله بود که در جام ملت های آسیا 1996 برابر کویت به میدان رفت. ولی جایی در تیم ملی جام جهانی 1998 نیافت. احتمالا نمی تواند افسوس نخورد. آن روزها بیست و دو ساله بود و با طراوت. زمانی که راست یا دروغ می گفتند گروهی در تیم ملی باند قدرت برپا ساخته بودند. گروهی که مجیدی جوان جایی میانشان نداشت. کنار مانده محجوبی بیش نبود. نه گفتن او به تیم ملی مترادف با نه گفتن به تحقق رویای جام جهانی هم هست. شاید تردید دارد در سی و نه سالگی جایی در تیم ملی در صورت سفر به برزیل 2014 خواهد یافت. با این وصف 21 گل در آسيا سابقه بین المللی اش را پر بار کرده. برای همیشه. گل های زیبایش را فراموش نخواهیم کرد. هرگز. هیچ وقت.
وداع فرهاد مجیدی از میادین با بوسیدن پیراهن آبی دشوارتر خواهد بود. دلمان برایش تنگ خواهد شد. خیلی زیاد. یادگار فوتبال غریزی و سنتی فوتبال ما با خداحافظی اش دل های پرشماری را خواهد شکست.
استاد محمدرضا صدر/ سایت گل
حقوق حیوانات در اسلام - دکتر سید مصطفی محقق داماد
چند سطر از این مقاله رو اینجا براتون می ذارم متن کامل مقاله رو در ادامه مطلب ببینید :
.......
آقایان لطفاً به این آیات توجه کنید : (و لو ان اهل القری آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء ، سوره اعراف آیه 96) یعنی چه؟ ما باید به عنوان مسلمان به اینها معتقد باشیم و اگر معتقدیم باید بفهمیم. اگر انسانها به اوامر ما اطاعت کنند و تقوا پیشه کنند برای آنها از آسمان برکات نازل می کنیم. یعنی مسائل تکوینی با عمل بشر ارتباط دارد؟ (عجیب است) قرآن مجید چندمین بار به این مطلب اشاره می کند ....
اما یک نوع حقی است که حق است ولو قدرت اراده ندارد که مطالبه کند. این حق طبیعت است. این حق دریا است. این حق کوه است. و این حق حیوانات است. اینها حق دارند ولی حق به معنی حق حمایت. یعنی ما مکلفیم به حمایت از آنها و نگذاریم که آنها را آزار دهند. آزار حیوانات خلاف تکلیف است. ما افتخار می کنیم که در میان بزرگان ما افرادی مثل سعدی وجود دارند.
میازار موری که دانه کش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است
چون جان دارد پس حق دارد و حق مساوی است با وجوب تکلیف از طرف مقابل.....
اگر خیلی از کارها را امروز حرام می دانیم وقتی به تاریخ آن برمی گردیم هیچ کلمه حرام نمی بینید و فقط روایت است که این کار را انجام ندهید. مثلاً غیبت ، که خداوند در قرآن کریم انسان را از انجام آن نهی می کند و نهی دلالت بر حرمت می کند و فتوای حرمت داده شده است. و بسیاری از چیزها. ولی بسیاری دیگر در همین حد روایات اخلاقی مانده است و تبدیل به کد قانونی نشده است. ربا و غیبت و زنا ، مال مردم خوری تبدیل به کد قانونی شده است. در مورد طلاق نیز حکم گرفتن از توصیه اخلاقی به کد قانونی تبدیل شده است. شما اساتید حیوان شناس و مدافع حقوق حیوانات اول کارتان باید این باشد که به دستگاههای مختلف کشور فشار بیاورید که در آخر رساله های عملی ، حقوق حیوانات را از اخلاق تبدیل به کد قانونی کنند و گرنه نسل آهو در کشور از بین می رود. نسل حیوانات متنوع از بین خواهد رفت .
بزرگترین فساد اقتصادی از منظر قرآن
مدیر دانشنامه قرآن پژوهی با اشاره به اینکه قرآن با تعریف اقتصاد صحیح و سالم برای دورماندن جامعه از فساد اقتصادی به طرح مباحث و نکاتی پرداخته است، گفت: قرآن با تبیین بزرگترین فساد اقتصادی، به شدت رشوه و خوردن مال یتیم را مورد مزمت قرار داده است.
حجت الاسلام حسین علوی مهرمدیر دانشنامه قرآن پژوهی در گفتگو با مهر در رابطه با بحث فساد و مفسد اقتصادی در قرآن اظهار داشت: قرآن کریم ضمن طرح مباحث اقتصادی و اقتصاد سالم را که براساس تجارت صحیح و مورد پذیرش طرفین و همچنین تجارت و معامله بدون ربا صورت می گیرد، تعریف کرده است.
وی افزود: در کنار این مباحث به منظور دور ماندن جامعه از فساد برخی نکات فساد اقتصادی که در کنار آن مفسدان اقتصادی نیز قرار می گیرند، مطرح شده است .
وی با اشاره به اینکه یکی از مسائل مهم در رابطه با فساد اقتصادی بحث رباخواری است که قرآن به شدت با آن برخورد می کند گفت: قرآن رباخواری را مساوی با جنگ با خدا و رسول خدا معرفی می کند و در آیات متعددی در قرآن ربا را آماس معرفی می کند نه سود و منفعت.
حجت الاسلام علوی مهر گفت: هم حکومت و هم مردم در معاملات و ارتباطات اقتصادی خود باید به این مسئله توجه و خود را از ربا دور کنند. همچنین بانکها نیز تا منتهی توان خود باید از این مسئله دوری کنند، اما اینکه ضرورت حکومت یک سری مباحثی را اقتضا می کند، جایگاه خاص خود را دارد اما مدیران ارشد و کسانی که چرخه پول بانکها را در دست دارند باید به این مسئله توجه کنند.
مدیر دانشنامه قرآن پژوهی با اشاره به اینکه قرآن در آیات 275 تا 279 سوره بقره این مسئله را مطرح می کند گفت: قرآن بزرگترین فساد اقتصادی را جنگ با خدا و رسول معرفی کرده و در سایر بحثها رشوه دادن به حاکمان برای ایجاد تغییرات به نفع خود است.
وی تأکید کرد: از منظر قرآن کسی که رشوه پرداخت می کند و کسی که رشوه دریافت می کنند هر دو مفسد اقتصادی هستند. این افراد به علت اینکه به پیکره جامعه ضربه وارد کرده اند به عنوان یک مفسد اقتصادی مطرح می شوند.
علوی مهر گفت: از دیگر نکات مورد توجه قرآن خوردن مال کسانی است که قدرت تصرف در اموال خود را ندارند، افرادی چون کودکان یتیم و مجانین جزو این گروه قرار می گیرند که از ثروت و مال برخوردارند اما کسی نیست که اموال آنها را به صورت صحیح رهبری و هدایت کند. هرگونه تصرف بدون اذن این افراد مایه فساد است و از نظر قرآن کریم به پیکره جامعه ضربه وارد می کند. از جمله مواردی که قرآن کریم با آن به صراحت برخورد کرده است خوردن اموال یتیم است و آن را مساوی با خوردن آتش می داند.
حجت الاسلام حسین علوی مهر در رابطه با اشاره قرآن به مفسد اقتصادی گفت: قرآن بیشتر اقتصاد بد را مورد مزمت قرار می دهد و کسی که دست اندرکار چنین اقتصادی است به صورت مفسد مطرح کرده است، مثل حاکمانی که رشوه می گیرند، اما به صورت مستقیم کسی به عنوان مفسد اقتصادی معرفی نشده است. اما برای مثال قرآن کسانی که ثروت اندوزی کرده انده و یا کسانی را که تصور می کنند ثروت مایه نجات آنها در آخرت است مورد مزمت قرار داده است.
منبع :رجا نیوز
عباس ها
- دیدار آقارو با جانبازای قطع نخاعی دیدی ؟
- نه کی بوده ؟
- همین امروز باید می دیدی آقا چه جوری اونا رو ماچ می کرد ؟
- ماچ می کرد ؟!!!
-آره تا حالا آقا رو ندیدم با کسی اینقدر صمیمی باشه
باید خودت ببینی چه خبر بوده ....
تمام بعد از ظهر را به این فکر می کردم که دیدن صمیمیت و مهربانی رهبری که سربازانش را بیشتر از خانواده اش دوست دارد چیز عجیبی نیست . آقا در دیدار با دانشجویان ، طلاب ، شعرا و ... اصلا آقا همیشه خدا صمیمی است .
وقتی چهارشنبه شب تصاویر دیدار آقا را دیدم فهمیدم کلمات نمی توانند وصف کنند این همه عشق و محبت را ، این همه صمیمیت را
کسی که با چشمان باز تمام هستی اش را می دهد در راه عقیده اش ، در راه رهبرش نه تنها بوسیدنی است که پرستیدنی است .
مولای جانبازان و بصیران عباس بن علی علیه السلام است . او در راه فدا شدن برای امامش به هیچ چیز نیاندیشید جز رضایت رهبرش و در قبال چنین قدیسی هیچ زبانی گویاتر از کلام خدا نیست که فرمودند :
فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِی بَايَعْتُم بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ
اكنون بشارت باد بر شما به داد و ستدی كه با خدا كردهايد و اين پيروزی بزرگی برای شما است.
توبه، آیه 111
قهرمان من سیدمحمد
هفتم مهر ماه سالروز شهادت سیدمحمد جهانآرا فرمانده حماسهآفرین سپاه خرمشهر در نخستین روزهای دفاع مقدس است.
اگر چه نام جهان آرا با خرمشهر گره خورده اما او بی تردید از حماسهسازان شکست حصر آبادان به فرمان ولی فقیه زمان در سال ۶۰ بود.
سیدمحمد جهانآرا متولد ۹ شهریور ۱۳۳۳ خرمشهر بود که در سال ۴۸ متاثر از نهضت حضرت روحالله، همراه عدهای از دوستانش وارد مبارزه با رژیم پهلوی شد و گروه اللهاکبر را راهاندازی کرد.
او در اواخر سال ۱۳۴۹ همراه برادرش به عضویت گروه مخفی حزبالله خرمشهر درآمد و در راه مبارزه با رژیم شاه، دو سال و نیم زندگی مخفی را تجربه کرد.
شهید جهانآرا پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۵۷ با جمعی از دوستانش گروهی به نام کانون فرهنگی نظامی انقلابیون خرمشهر تشکیل داد و در سال ۵۸ عهدهدار فرماندهی سپاه این شهر شد و همزمان جهاد سازندگی این منطقه را تاسیس کرد.
وی در جریان دفاع از خرمشهر در برابر تجاوز ارتش صدام که به خونین شهر تغییر نام داده بود، رشادتهای زیادی از خود نشان داد اما در نهایت خیانت بنیصدر موجب سقوط شهر شد.
پس از عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا مرحله جدیدی از جنگ آغاز شد و نخستین گام شکست حصر آبادان در مهر ماه ۱۳۶۰ بود که پس از آن محمد جهانآرا و تعدادی دیگری از فرماندهان راهی تهران شدند تا گزارشی در خصوص این پیروزی تقدیم امام کنند اما در میانه راه، بر اثر سقوط هواپیمای C.۱۳۰ نیروی هوایی ارتش به شهادت رسیدند.
سیدهدایت جهانآرا پدر شهیدان سیدمحمدعلی، سیدعلی و سیدمحسن جهانآرا به مناسبت سالروز شهادت فرمانده سپاه خرمشهر در گفتوگو با خبرنگار سیاسی فارس به ذکر خاطراتی از فرزندش پرداخت:
"محمد در دوران نوجوانی و قبل از انقلاب، بچههای خرمشهر را جمع کرد و گروهی به نام حزبالله تشکیل داد و با خون خودشان تعهد دادند که تا جان دارند با رژیم شاه مبارزه کنند اما بعد از چند وقت ساواک آنها را گرفت و جهانآرا ۶ ماه در اهواز زندانی شد.
محمد بعد از آزادی آمد خرمشهر و درسش تمام شد و با گرفتن دیپلم، در دانشگاه تبریز قبول شد و یک سال در آنجا درس خواند ولی چون تحت نظر ساواک بود و ساواک او را احضار کرد، زندگی مخفی را آغاز کرد که تا پیروزی انقلاب ادامه داشت."
"محمد بچه بسیار زیرک، دانا و فهمیدهای بود ولی بالاخره بچهها در دوران نوجوانی و جوانی شور و نشاط دارند و به قول ما بازیگوشی میکنند؛ سیدعلی و سیدمحمد برای خودشان گروه تشکیل داده بود و سید محسن ما هم برای خودش حزب داشت.
یکبار محسن و محمد با همدیگر سر اینکه در منزل جلسه تشکیل دهند بحث کردند و با هم دعوایشان شد، من مریض بودم و بلند شدم به هر دو گفتم بروید بیرون جلسه بگذارید و دعوا کنید؛ خلاصه اینها را از خانه بیرون کردم و آنها هم تا صبح پشت در نشسته بودند!"
"یادی هم از رحمات و حمایتهای مادر شهیدان جهانآرا کنم؛ بچههای ما در دوران مبارزه با شاه جلسات مخفی زیادی داشتند و این جلسات را در همه شهرها برگزار میکردند؛ وقتی میآمدند خرمشهر، حاجیه خانم از آنها پذیرایی و برایشان خوراک درست میکرد و حتی چند بار برای آنکه گیر ساواک نیفتند، مثل نگهبانان تا نیمههای شب دم در خانه میایستاد.
ساواک واقعا انقلابیها را اذیت میکرد؛ یک شب من تهران بودم و محمد هم در دوران زندگی مخفی در خرمشهر نبود. ساواک آمد دم در و قصد داشت خانه ما را بازرسی کند اما حاجیه خانم به آنها گفته بود ما مرد در خانه نداریم و فقط من با دخترانم هستیم و با شجاعت مقابل آنها ایستاد و اجازه نداد وارد خانه شوند".
"محمدعلی ۲۷ سال داشت که توانست با کمک رفقایش در خرمشهر، ۴۵ روزجلوی ۴۰۰ لشگر عراق بایستد و واقعا سه هزار نفر بیشتر نبودند که توانستند سرنوشت جنگ را عوض کنند و با کار خودشان دنیا را حیران کردند."
"محمد پاسداری به نام رودباری داشت که به او نامه میداد که برود از اهواز سلاح بیاورد اما اگر محمد در نامه مینوشت ۱۰۰ تا از فلان اسلحه بدهید، رودباری تعداد را بالا میبرد و مینوشت ۳۰۰ تا اسلحه بدهید.
وقتی رودباری از اهواز برمیگشت، محمد از او سؤال میکرد چطوری شد به جای ۱۰۰ تا ۳۰۰ تا سلاح آوردی و او هم جواب میداد من نامه را تغییر دادم؛ چون وقتی نیرو نداریم لااقل سلاح داشته باشیم و اینها این طوری و بدون آنکه بنی صدر کمک کند، جلوی عراق را گرفتند."
"وقتی مهمات میبردند اهواز، آنجا تعدادی از پاسداران مهمات را خالی میکردند. جهانآرا نمیگفت من فرمانده هستم و او هم با آنها مهمات خالی میکرد.
کمکم بچهها خسته میشدند و یک گوشه مینشستند ولی محمد خسته نمیشد. از او میپرسدند تو چرا خسته نمیشوی؟ مگر بدن تو از آهن است اما محمد میگفت شما استراحت کنید و به این مسائل کار نداشته باشید.
وقتی خیلی اصرار کردند راز این مطلب را بدانند، محمد گفت وقتی که من در دوران مبارزه با رژیم شاه مخفیانه زندگی میکردم، برای درآوردن خرجی در کورهپزخانههای تهران با زبان روزه آجر بار میزدم و مقاومتی که بدن من دارد، به خاطر اینست."
"در دوران جنگ، نیروهای نظامی شبها نگهبانی میدادند. یک شب نوبت محمد بود؛ رفتند او را صدا کنند دیدند سرما خورده و به شدت تب و لرز دارد. گفتند اگه اجازه میدهید کسی دیگر برود جای شما نگهبانی بدهد ولی او قبول نکرد و بلند شد لباس پوشید و گفت خودم باید بروم.
مشغول نگهبانی بود که پاسداری تازهوارد آمد که محمد را نمیشناخت، آمد پیش او و پرسید جهانآرا کیه؟ محمد گفت او هم یک بسیجی مثل شما و آن جوان هم گفته بود نه بابا؛ او کسی است که توانسته در برابر عراقیها بایستد.
فردای آن شب، آن پاسدار میخواست برود مرخصی. گفتند باید برگهات را ببری مسئول اینجا امضاء کند و او هم رفت تا رسید به جهانآرا؛ گفت آقای جهانآرا ببخشید دیشب شما را نشناختم، تو خود جهانآرا بودی و نگفتی. محمد به او گفت من که گفتم جهانآرا کیه؛ گفتم که بین تو و جهانآرا هیچ فرقی نیست و الان هم می بینی که بین من و تو فرقی نیست."
"آقای [محسن] رضایی میگوید وقتی در اتاق جنگ مینشستیم، صد تا افسر ارشد بود و هر کسی درباره جنگ حرفی میزد، یکی دیگر حرفی دیگر میزد اما وقتی جهانآرا حرف میزد، هیچکس حرفی نمیزد و همه نظر او را میپذیرفتند."
آقای [احمدرضا] درویش که درباره خرمشهر فیلم ساخته، میگوید برای کاری به لندن سفر کرده بود که BBC از من پرسید چطور ارتش عراق که قرار بوده ظرف سه روز به تهران برسد، در دروازه خرمشهر زمین گیر شد؟ مگر نیروهای خرمشهر چقدر بودند؟
آقای درویش جواب داده بود دو سه هزار نفر بیشتر نبودند اما جوانان فداکاری بودند؛ آنها پرسیده بودند فرمانده این نیروها که بود که آقای درویش گفته بود "شهید محمد جهانآرا" که وقتی آنها پرسیدند جهانآرا که بود، آقای درویش گفته بود پاریس با آن همه توان نظامی و قدرت ۵ روز در برابر آلمان و کویت ۷ ساعت در برابر عراق مقاومت کرد اما جهانآرا کسی بود که با تعدادی نیروی فداکار بدون سلاح و تجهیزات کافی ۴۵ روز شهر را در برابر ارتش تا بن دندان مسلح عراق نگه داشت و واقعا شهدای خرمشهر بر گردن تمام مردم ایران حق دارند."
منبع : خبرگذاری فارس
هندسه
وقتی مجانب است غزل با زبان تو
صد بوسه می شوند مماس لبان تو
تو : نیمساز زاویه واژه با سکوت
شعر امتداد محور شیرین بیان تو !
مجذور ماه ، آمده بر مد آبها !
تقسیم نور بر عطش جاودانه : تو
چون نیست رسم منحنی ات در توان موج
او در جنون خود برسد بر توان «تو»
شیب بهانه های جهان رو به بوسه ات
میل معادلات تمام زمانه : تو
مجهول چشم توست که مست از جواب هاست
حل می شود معادله در استکان تو
سهمی به من نمی دهد این حجم منحنی
جز چشمهای تیرهء ابروکمان تو ؟!
وقتی محاط توست جهان، پس چه می شود
با بوسه ای محیط شوم بر دهان تو ؟!
من در شعاع جذبه تو پر گشوده در -
دیوارهء مدوری از بازوان تو
این هندسه مهندسی عشق و بوسه است
معماری شگفت غزل در جهان تو
شعر جدید مهدی فرجی
با داشتن ات غم ام به سر می آید
از چشم تو خستگیْم در می آید
هم آبی و هم آب، وَ هم ماهی و ماه
نامت به نگاهت چقدَر می آید
پیشواز میلاد دوست داشتنی ترین خاطره روزهای زندگی ام
شعری از استاد حمید برقعی تقدیم به بانوی شهر قم
همسايه سايه ات به سرم مستدام باد
لطفت هميشه زخم مرا التيام داد
وقتی انیس لحظهی تنهاییام توئی
تنها دلیل اینکه من اینجاییام، توئی
هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا
بی اختیار سمت حرم میکشد مرا
با شور شهر فاصله دارم کنار تو
احساس وصل میکند آدم کنار تو
حالی نگفتنی به دلم دست میدهد
در هر نماز مسجد اعظم کنار تو
با زمزم نگاه دمادم هزار شمع
روشن کنند هاجر و مریم کنار تو
تا آسمان خویش مرا با خودت ببر
از آفتاب رد شده شبنم کنار تو
در این حریم، سینه زدن چیز دیگریست
خونین تر است ماه محرم کنار تو
ما در کنار صحن شما تربیت شدیم
داریم افتخار که همشهری ات شدیم
ما با تو در پناه تو آرام می شویم
وقتی که با ملائکه همگام می شویم
بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات
مردان شهر نوکر و زنها کنیز هات
زیبا ترین خاطره هامان نگفتنی ست
تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی ست
باران میان مرمر آیینه دیدنیست
این صحنه در برابر آیینه دیدنیست
مرغ خیال سمت حریمت پریده است
یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است
خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمیم
جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم
اعجاز این ضریح که همواره بی حد است
چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است
من روی حرف های خود اصرار میکنم
در مثنوی و در غزل اقرار میکنم
ما در کنار دختر موسی نشسته ایم
عمریست محو او به تماشا نشسته ایم
اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست
ما روبروی پهنه ی دریا نشسته ایم
قم سالهاست با نفسش زنده مانده است
باور کنید پیش مسیحا نشسته ایم
بوی مدینه می وزد از شهر ما،بیا
ما در جوار حضرت زهرا نشسته ایم